آیه 37 سوره نمل

از دانشنامه‌ی اسلامی

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ

[27–37] (مشاهده آیه در سوره)


<<36 آیه 37 سوره نمل 38>>
سوره :سوره نمل (27)
جزء :19
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

ای فرستاده بلقیسیان (با هدایا) به سوی آنان باز شو که ما با لشکری بی‌شمار که هیچ با آن مقاومت نتوانند کرد بر آنها خواهیم آمد و آنها را با ذلت و خواری از آن ملک بیرون می‌کنیم (مگر آنکه به دین توحید و خداپرستی بگروند).

به سوی آنان بازگرد که ما حتماً با سپاهیانی به سوی آنان خواهیم آمد که قدرت رویارویی با آن را ندارند، و آنان را در حالی که [در آن منطقه] حقیر و بی ارزش شده اند، با خواری و ذلت از آنجا بیرون می کنیم.

به سوى آنان بازگرد كه قطعاً سپاهيانى بر [سر] ايشان مى‌آوريم كه در برابر آنها تاب ايستادگى نداشته باشند و از آن [ديار] به خوارى و زبونى بيرونشان مى‌كنيم.»

اكنون به نزدشان بازگرد. سپاهى بر سرشان مى‌كشيم كه هرگز طاقت آن را نداشته باشند. و به خوارى و خفت از آنجا بيرونشان مى‌كنيم.

بسوی آنان بازگرد (و اعلام کن) با لشکریانی به سراغ آنان می‌آییم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند؛ و آنان را از آن (سرزمین آباد) با ذلّت و خواری بیرون می‌رانیم!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Go back to them, for we will come at them with hosts which they cannot face, and we will expel them from it, abased and degraded.’

Go back to them, so we will most certainly come to them with hosts which they shall have no power to oppose, and we will most certainly expel them therefrom in abasement, and they shall be in a state of ignominy.

Return unto them. We verily shall come unto them with hosts that they cannot resist, and we shall drive them out from thence with shame, and they will be abased.

"Go back to them, and be sure we shall come to them with such hosts as they will never be able to meet: We shall expel them from there in disgrace, and they will feel humbled (indeed)."

معانی کلمات آیه

  • قبل: (بر وزن عنب) طاقت. نزد. طرف. منظور از آن معنى اول است‏ لا قِبَلَ لَهُمْ‏ آنها را طاقت مقابله نيست.
  • صاغرون: صغار (بفتح اول): ذلت و خوارى. صاغر: ذليل. راغب گويد:صاغر كسى است كه به پستى راضى باشد.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ «36»

چون (پيك حامل هدايا) نزد سليمان آمد، سليمان گفت: آيا مرا با مالى ناچيز مدد مى‌كنيد؟ پس (بدانيد) آنچه خداوند به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است، (من با هديه‌ى شما شاد نمى‌شوم) بلكه شما هستيد كه به هديه‌ى خودتان خوشحاليد.

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ «37»

(سليمان به پيك بلقيس) گفت: به سوى آنان برگرد، پس ما حتماً لشكريانى برآنان وارد مى‌كنيم كه براى آنان تاب مقابله نيست و ما حتماً آنان را از منطقه، ذليلانه آواره مى‌كنيم در حالى كه خوارى را احساس خواهند كرد.

جلد 6 - صفحه 420

پیام ها

1- انگيزه‌ى اولياى خدا مادّيات نيست. «أَ تُمِدُّونَنِ» (مردان خدا خود را با پول معامله نمى‌كنند، زيرا آنان امير دنيا هستند نه اسير آن).

2- مردان خدا، تيزبين و هوشيار و قاطعند. انگيزه‌هاى فاسد را در پشت هدايا مى‌بينند و مى‌گريزند و صاحبان آن انگيزه‌ها را توبيخ و سرزنش مى‌كنند.

«أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ»

3- هدايا را به نحو احسن بپذيريد و پاسخ دهيد. «إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها» «1» امّا نه در مواردى كه هديه جنبه‌ى رشوه دارد. «أَ تُمِدُّونَنِ»

4- كافر، همه را به كيش خود پندارد. «أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ»

5- مال دنيا چيزى نيست. «بِمالٍ» به اصطلاح ادبى، تنوين براى تحقير است.

6- مردان خدا نعمت‌ها را از او مى‌دانند. «فَما آتانِيَ اللَّهُ»

7- گاهى بيان قدرت خود، لازم است. «فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ»

8- بهترين اهرم براى طرد مال حرام، توجّه به الطاف الهى است. «أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ»

9- اولياى خدا با الطاف الهى به آرامش مى‌رسند. «فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ» و مردم مادّى با مادّيات. «بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ»

10- علم و حكمت، بهتر از مال است. «فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ» 11- بعد از منطق، نوبت قدرت‌نمايى است. «فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ»

12- در برابر كسانى كه تنها به قدرت متكى هستند، با صلابت سخن بگوييد. «فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ»

13- جهاد، در اديان قبل نيز مطرح بوده است. «فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ»

14- تبليغ و ارشاد، بدون هجرت و قدرت كارساز نيست. «فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ»

«1». نساء، 86.

جلد 6 - صفحه 421

15- كسى كه از مادّيات بگذرد، مى‌تواند با قدرت سخن بگويد و از حقّ دفاع كند. «ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ»

16- رهبر بايد از قواى مسلح خود اطمينان كافى داشته باشد. «بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها»

17- قدرتِ نظامى اهل حقّ بايد بيش‌از قدرت اهل باطل باشد. «بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ»

18- تحقير و به ذلّت كشاندن حكومت‌هاى كفر وشرك جايز است. «أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37)

پس فرمود:

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ‌: بازگرد بسوى بلقيس و قوم او و بگو تا بيايند نزد من از روى اطاعت و انقياد كه غرض من نه مال و حطام دنياست بلكه مقصود من آنست كه ايشان به دين الهى و فرمانبردارى من درآيند، و اگر فرمان نبرند در آمدن، فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ: پس به خدا قسم كه هر آينه بياريم بر ايشان لشگرها كه از غايت كثرت و قوت، لا قِبَلَ لَهُمْ بِها: طاقت مقابله نباشد مر ايشان را به آن لشگر، و قدرت بر مقاومت آن نداشته باشند. نزد بعضى خطاب به هدهد است، يعنى مكتوبى ديگر نوشت و به هدهد داد مضمونش آنكه البته لشگر گران به‌

جلد 10 - صفحه 45

ايشان خواهيم فرستاد كه تاب مقاتله ما نداشته باشند. وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ‌: و هر آينه بيرون كنيم ايشان را از بلد سبا در حالتى كه ذليل باشند به رفتن سلطنت از دست ايشان و ايشان خوارشوندگانند به اسيرى، يعنى لشگريان ما اقتصار بر بردن سلطنت و عزت آنها نكنند، بلكه با وجود اين ايشان را اسير نمايند.

«منذر» بازگشت و تمام را اطلاع داد. بلقيس دانست كه او پيغمبر خدا باشد و كسى قدرت بر مقاومت او ندارد، و با اكابر و اعيان مملكت گفت:

البته سليمان عليه السّلام پيغمبر خدا و ما را قوت مقاومت نيست، و اگر فرمان او نبريم هر آينه بر ما غالب شود و ما را به كشتن و اسيرى گرفتار كند. پس همه قول او را قبول نمودند و رسول را به سليمان فرستاد كه من به اطاعت متوجه بارگاه توام و فرمايش تو را قبول و يقين دانستم كه دين تو حق است. بعد از فرستادن رسول، بلقيس تهيه راه نمود، تخت خود را در آخر خانه هفتم برده نگهبانان بر آن گماشته و در آن هفت خانه را قفل كرده كليدها را برداشت و نايبى تعيين و ملك و ولايت خود را به او سپرد و با دوازده هزار امير با همه عساكر و خدم متوجه سرير سليمانى گرديد. جبرئيل به سليمان عليه السّلام خبر داد كه بلقيس از يمن به قصد ورود بر او خارج شد.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37) قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40)

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

ترجمه‌

پس چون آمد سليمان را گفت آيا مدد ميكنيد مرا بمال پس آنچه داد مرا خدا بهتر است از آنچه داد شما را بلكه شما بهديه خود شاد ميشويد

باز گرد بسوى آنها پس هر آينه ميآورم آنها را بلشكرهائى كه طاقت نباشد آنها را بآن لشگر و هر آينه بيرون خواهم كرد آنها را از سبا ذليلان با آنكه آنها خوار باشند

گفت اى جماعت كدام يك از شما مى‌آورد نزد من تخت او را پيش از آنكه بيايند نزد من با آنكه منقادان باشند

گفت پليد سركشى از جن من ميآورم نزد تو آنرا پيش از آنكه برخيزى از جايت و همانا من بر آن تواناى امينم‌

گفت آنكس كه بود نزدش دانشى از كتاب من ميآورم نزد تو آنرا پيش از آنكه برگردد بسوى تو نظرت پس چون ديد آنرا برقرار نزدش گفت اين از فضل پروردگار من است تا بيازمايد مرا كه آيا شكر ميكنم يا ناشكرى مينمايم و كسيكه شكر كند پس جز اين نيست كه شكر ميكند بر نفع خود و كسيكه ناشكرى كند پس همانا پروردگار من بى‌نياز و داراى كرم است‌

گفت ناشناس كنيد براى او تختش را به بينيم آيا مى‌شناسد يا ميباشد از آنانكه نميشناسند

پس چون آمد گفته شد آيا اينچنين است تخت تو گفت گوئيا آن آنست و داده شديم دانش را پيش از آن و بوديم مسلمانان‌

و بازداشته بود او را آنچه بود كه ميپرستيد غير از خدا همانا او بود از گروه كافران‌

گفته شد مر او را داخل شو در قصر پس چون ديد آنرا پنداشتش گودال آبى و بالا زد دو ساقش را گفت همانا آن قصرى است صاف و درخشان شده از آبگينه‌ها گفت پروردگارا بدرستيكه من ستم كردم بر خودم و تسليم شدم با سليمان براى خداوندى كه پروردگار جهانيان است.

تفسير

پس از وصول هديه بلقيس و حامل آن به پيشگاه حضرت سليمان‌

جلد 4 صفحه 151

بحامل فرمود آيا شما ميخواهيد با من كمك مالى كنيد با آنكه آنچه خدا بمن عطا فرموده از نبوت و سلطنت و علم و حكمت بهتر است از آنچه بشما داده از جاه و مال و جلال پس من حاجتى بشما و مالتان ندارم و موجب خوشنودى من نميشود شما بهديه خودتان كه مال دنيا است خوشحال ميشويد و اعتنا داريد من شما را بدين حق و توحيد دعوت ميكنم شما براى من هديه ميفرستيد بر گرد با هديه خود بسوى بلقيس و قومش پس قسم بخدا بياورم براى سركوبى آنها لشگرهائيكه قدرت مقابله با آنرا نداشته باشند و بتحقيق بيرون كنم آنها را از اراضى سبا در حالتى كه خوار و ذليل باشند بزوال ملك و عزّت و گرفتارى بفقر و اسارت و بعضى أ تمدّونّي بنون واحده مشدّده قرائت نموده‌اند و قمى ره فرموده پس بر گشت بسوى بلقيس فرستاده او و قضايا را عرضه داشت و او را مطلع از قوّت حضرت سليمان نمود و او دانست كه چاره‌ئى ندارد و بجانب آنحضرت كوچ نمود و گفته‌اند از مجموع قضايا يقين به نبوت حضرت پيدا كرد و عازم بزيارت و انقياد و اطاعت گرديد و اشراف قوم هم قبول نمودند كه متابعت كنند و چون حضرت از اقبال آنها بجانب خود مطلع شد خواست قدرت و عظمت خداداد خود را باو ارائه دهد تا موجب مزيد معرفت و اذعان كامل او بمقام نبوت گردد و بأعيان مجلس فرمود كدام يك از شما تخت بلقيس را نزد من حاضر ميكند پيش از آنكه آنها بيايند نزد من در حاليكه مسلمان باشند و گفته‌اند چون اوصاف تخت بلقيس را شنيده بود و تمايل او را باسلام احراز فرموده بود ميخواست قبلا تخت او را تصرّف نمايد چون بعد از رسميّت اسلام او تصرف در مالش حرام بود و بنظر حقير اينمعنى از اخلاق انبياء دور است و ظاهرا مراد از اسلام انقياد و تسليم است و مقصود همان ارائه قدرت و عظمت بوده كه بدوا ذكر شد در هر حال يكى از بنى جان كه بسيار پليد و متمرّد از امر حضرت بود و اخيرا تسليم شده بود و سريع السير و با جربزه بود عرضه داشت كه من پيش از آنكه از مجلس حكومتت برخيزى تخت بلقيس را برايت حاضر ميكنم و گفته‌اند تا نيمه روز معمولا براى حكومت جلوس ميفرمود و اظهار توانائى در انجام امر و امانت در حفظ و ايصال آن نمود و مقصودش اين بود كه مطمئن باشيد در جواهراتش تعدّى و تفريطى روى نخواهد داد و قمى ره فرموده حضرت سليمان بعد از آنكه عفريت اين اظهار را

جلد 4 صفحه 152

نمود فرمود من ميخواهم زودتر از اين حاضر شود پس آصف بن برخيا عرض كرد من حاضر ميكنم آنرا پيش از آنكه بر گردد بسوى تو چشمت و ظاهرا مقصود آن باشد كه الآن بهر چه نظر افكنده‌ئى تا چشم از آن بر دارى و متوجه چيز ديگر شوى من آنرا برايت حاضر ميكنم پس خدا را خواند باسم اعظم و تخت بلقيس از زير كرسى حضرت سليمان بيرون آمد و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم روايت شده كه پرسيدند از او كه بود آنكسيكه نزد او علمى از كتاب بود فرمود وصى برادرم سليمان بن داود بود و در بصائر و كافى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و نزد آصف از آن يك حرف بود پس تكلم نمود بآن و خسف شد زمين ميان او و ميان تخت بلقيس تا تخت را بدست خود گرفت بعد زمين بحال اول برگشت زودتر از طرفة العين و نزد ما از اسم اعظم هفتاد و دو حرف است و يك حرف آن مخصوص بخدا است كه براى علم غيب خود اختيار فرموده و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلى العظيم و در روايت ديگرى از بصائر است كه تكلم نمود بآن پس خسف شد زمينى كه ميان او و ميان تخت بود و آن دو قطعه زمين تلاقى نمودند و نقل شد تخت از آن قطعه باين قطعه و در روايت ديگرى از كافى است كه تكلم نمود بآن پس پاره شد براى او زمينى كه در ميان او و سبا بود پس گرفت تخت بلقيس را و گذارد نزد سليمان عليه السّلام پس منبسط شد زمين در كمتر از طرفة العين و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پيچيده شد زمين از براى او و عياشى ره از امام هادى عليه السّلام نقل نموده كه آنكسيكه داراى علم كتاب بود آصف بن برخيا بود و حضرت سليمان عاجز نبود از معرفت بآنچه معرفت پيدا كرد بآن آصف ولى ميخواست وصى خود را بجن و انس بشناساند تا بدانند كه او حجّت است بعد از سليمان عليه السّلام لذا از علمى كه خداوند نزد او وديعه گذارده بود آموخت بآصف بامر خدا تا اختلاف نشود در امامتش چنانچه همين معامله را داود با سليمان فرمود بامر خدا براى اثبات امامت و نبوت آنحضرت و تأكيد حجّت از خدا بر خلق و بعد از نقل اين روايات حاجت بذكر اقوال ديگر در تفسير الّذى عنده علم من الكتاب و كيفيت نقل و انتقال تخت نيست و گفته‌اند آصف وزير و خواهر زاده حضرت سليمان بود كه عالم بكتب سماوى بود و مراد از كتاب جنس كتب منزله بر انبيا است كه معرّف بالف و لام شده و بعضى آنرا لوح محفوظ دانسته‌اند و حضرت‌

جلد 4 صفحه 153

سليمان بعد از آنكه تخت را در مقابل خود ديد براى اداء شكر نعمت و اخلاص حول و قوت بخدا فرمود اين از تفضّل پروردگار است بر من با آنكه من استحقاق چنين موهبتى را ندارم براى آنكه بيازمايد مرا كه آيا شكر گذارى مينمايم و مى‌فهمم كه من از خود قوّه‌ئى ندارم يا ناشكرى ميكنم بتصور آنكه من بقوه و قدرت خودم كار ميكنم و كرده‌ام و كسيكه شكر كند بر نفع خود كار ميكند چون شكر موجب دوام نعمت و مزيد آنست و ناشكرى موجب نقص و زوال آن و براى خدا ضررى ندارد چون او بى‌نياز از شكر است و انعامش بمقتضاى بزرگى است كه در احسان خود غرضى ندارد و عوضى نميخواهد و گفته‌اند چون ميخواست عقل بلقيس را آزمايش فرمايد دستور داد كه هيئت و شكل تخت او را تغيير دادند تا به بيند آنرا مى‌شناسد يا خير و اين شناختن موجب هدايت او بدين حق ميشود يا خير و بعد از آمدن او و ديدن تختش پرسيدند آيا تخت تو اينچنين تختى است براى آنكه امر بر او مشتبه شود و موجب مزيد آزمايش عقل و هوش او گردد و او در جواب گفت گويا اين همان است كه دلالت بر كمال عقل و هوش او داشت چون ظاهرا شناخت آنرا ولى نخواست جزما بگويد همان است باحتمال آنكه شايد مثل آن باشد و بعدا اظهار داشت كه ما قبل از ديدن اين معجزه علم به نبوت حضرت سليمان پيدا كرديم و اسلام آورديم و مقصودش بعد از مراجعت فرستادگانش بود كه حامل هدايا بودند ولى آفتاب‌پرستى بازداشته بود او را از آنكه رسما داخل در دين حق شود چون در بين كفار نشو و نما پيدا كرده بود و سابقه كفر داشت و تا آنزمان اقرار بزبان بر نبوت پيغمبر وقت ننموده بود و بعضى انّها بفتح همزه قرائت نموده‌اند و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه حضرت سليمان بازداشت او را از آنكه عبادت غير خدا را بنمايد ولى معناى اول اظهر است و روايت شده كه حضرت سليمان پيش از ورود بلقيس امر فرموده بود براى او قصرى ساخته بودند كه صحن آن از بلور سفيد بود و از زير آن آب جريان داشت و قمى ره فرموده كه در آن آب حيوانات دريائى سير مينمودند و تخت حضرت در صدر عمارت گذارده شده بود و خود بر آن جلوس نموده و بلقيس را احضار فرمود و او چون چشمش بزمين قصر افتاد گمان كرد آب ايستاده است پس لباس خود را از دو ساق پا بالا كشيد و ديده شد موى زيادى كه در پاى او بود و حضرت‌

جلد 4 صفحه 154

فرمود نترس آنچه مى‌بينى آب نيست آن عرصه قصرى است كه از بلور صاف و درخشان ساخته شده و بلقيس اظهار ندامت و اقرار بظلم بر نفس خود نمود از عبادت آفتاب يا از گمان بدى كه بحضرت برده بود كه آن اين بود كه ميخواهد او را غرق كند و اقرار باسلام و توحيد پروردگار جهانيان نمود ببركت معيّت و مصاحبت و حضور در بارگاه سليمانى و حضرت بشياطين امر فرمود كه دوائى بسازند براى بردن مو از بدن و آنها اطاعت نموده نوره را تهيه و تقديم داشتند و بلقيس استعمال نمود و حضرت او را براى خود تزويج فرمود.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


ارجِع‌ إِلَيهِم‌ فَلَنَأتِيَنَّهُم‌ بِجُنُودٍ لا قِبَل‌َ لَهُم‌ بِها وَ لَنُخرِجَنَّهُم‌ مِنها أَذِلَّةً وَ هُم‌ صاغِرُون‌َ (37)

برسول‌ بلقيس‌ فرمود برگرد ‌با‌ ‌اينکه‌ هدايا بسوي‌ اهل‌ سبا ‌پس‌ ‌هر‌ آينه‌ مياورم‌ و ميفرستيم‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ لشكري‌ ‌که‌ نتوانند تقابل‌ كنند ‌با‌ ‌آنها‌ و ‌هر‌ آينه‌ بيرون‌ ميكنيم‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ‌از‌ مساكن‌ و اماكن‌ ‌خود‌ بنحوه‌ ذلت‌ و خواري‌ و ‌آنها‌ خفيف‌ و حقير ميشوند.

نداريم‌ ‌در‌ احاديث‌ ‌که‌ چه‌ مقدار ‌بود‌ لشكر سليمان‌ ‌که‌ فرستاد ‌براي‌ سبا لكن‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ ‌آيه‌ استفاده‌ ميشود ‌که‌ بسيار بودند چندين‌ برابر لشكر بلقيس‌ ‌از‌ كلمه‌ ‌لا‌ قبل‌ ‌لهم‌ بها و ‌از‌ ‌آيه‌ ‌بعد‌ استفاده‌ ميشود ‌که‌ اينها مسلمين‌ جن‌ و انس‌ بودند ‌از‌ شياطين‌ و طيور نبودند ‌از‌ كلمه‌ «قَبل‌َ أَن‌ يَأتُونِي‌ مُسلِمِين‌َ» و نيز استفاده‌ ميشود ‌که‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ‌با‌ سيري‌ آوردند لذا فرمود بآن‌ رئيس‌ مرسلين‌ بلقيس‌:

جلد 14 - صفحه 141

(ارجِع‌ إِلَيهِم‌) ‌اينکه‌ كلمه‌ ‌را‌ دو نحوه‌ ميتوان‌ تفسير كرد يكي‌ ‌يعني‌ برگرد بسوي‌ ‌آنها‌ و خبر بده‌ ديگر بمعني‌ برگردان‌ هداياي‌ ‌آنها‌ ‌را‌ بسوي‌ ‌آنها‌ و ‌اينکه‌ معني‌ بنظر اقرب‌ ميآيد چون‌ قبول‌ نفرمود بايد برگردد بخود ‌آنها‌ ‌که‌ دليل‌ ‌باشد‌ ‌بر‌ اينكه‌ اعتنايي‌ و احتياجي‌ باين‌ زخارف‌ دنيوي‌ نكرده‌ و ندارد.

(فَلَنَأتِيَنَّهُم‌ بِجُنُودٍ لا قِبَل‌َ لَهُم‌ بِها) ‌خود‌ حضرت‌ سليمان‌ ‌که‌ نرفت‌ ‌با‌ لشگر و تعبير بمتكلم‌ ‌مع‌ الغير ‌براي‌ اينست‌ ‌که‌ سليمان‌ فرستاد و بامر سليمان‌ رفتند و همچنين‌ جمله:

(وَ لَنُخرِجَنَّهُم‌ مِنها) اخراج‌ ‌آنها‌ ممكن‌ ‌است‌ مراد اخراج‌ ‌از‌ سلطنت‌ و رياست‌ و امثال‌ ‌آنها‌ ‌باشد‌ و ممكن‌ ‌است‌ اخراج‌ ‌از‌ مملكت‌ ‌باشد‌ و ممكن‌ ‌است‌ اخراج‌ ‌از‌ مساكن‌ و شهرها ‌که‌ ‌در‌ ‌او‌ سكونت‌ داشته‌ ولي‌ بنظر جمع‌ ‌بين‌ ‌هر‌ سه‌ معني‌ ‌باشد‌.

(اذلة) ‌با‌ حال‌ ذلت‌ و اسارت‌ ‌که‌ ‌آنها‌ ‌را‌ دستگير كنند و بياورند نزد سليمان‌.

(وَ هُم‌ صاغِرُون‌َ) صغير مقابل‌ كبير ‌است‌ اصاغر ناس‌ ضعفاء و زيردستان‌ هستند مقابل‌ اكابر ‌که‌ رؤساء و بزرگان‌ مملكت‌ ‌يعني‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ تكبر و نخوت‌ و بلند پروازي‌ مياندازيم‌ ‌آنها‌ ‌را‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 37)- سپس برای این که قاطعیت خود را در مسأله «حق و باطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملکه سبا چنین گفت: «به سوی آنان باز گرد (و این هدایا را نیز با خود ببر اما بدان) ما به زودی با لشکرهایی به سراغ آنها خواهیم آمد که توانایی مقابله با آن را نداشته باشند» (ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها).

«و ما آنها را از آن سر زمین آباد با ذلت خارج می‌کنیم در حالی که کوچک و حقیر خواهند بود» (وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ).

چرا که در برابر آیین حق، تسلیم نشدند و از در مکر و فریب وارد گشتند.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسير احسن الحديث، سید علی اکبر قرشی، ج‏7، ص455

منابع